جدول جو
جدول جو

معنی ارد لار - جستجوی لغت در جدول جو

ارد لار(اِ رَ)
ده ارد لار، موضعی است بسیزده فرسخی میانۀ شمال و مغرب شهر لار، هلاک کردن. (تاج المصادر بیهقی). هلاک ساختن. (منتهی الارب) ، در مشقت انداختن. (منتهی الارب). در مشقت افکندن، در چاه افکندن: ارداه فی البئر، درگذشتن ازسنّی از سنین عمر: اردی علی ستین، گذشت از شصت. (منتهی الارب) ، افزون شدن. (تاج المصادر بیهقی). بسیار شدن، چنانکه گوسفندان کسی: اردت غنمه، بسیار شدند گوسپندان او. (منتهی الارب) ، برفتار ردی راندن اسب را. راندن برفتار ردی. (منتهی الارب) ، اعانت کردن. (منتهی الارب). یاری دادن. (تاج المصادر بیهقی). یاری کردن. (زوزنی) ، افزودن بر: ارداء علی ماءه، افزود بر صد. (منتهی الارب) ، فروگذاشتن، چنانکه پرده را: ارداء الستر، یار کسی شدن. (منتهی الارب). یار شدن کسی را، آرام دادن. (منتهی الارب) ، تباه کردن. (تاج المصادربیهقی) (منتهی الارب). فاسد کردن، ستون نهادن دیوار را. (منتهی الارب) ، برقرارداشتن. ثابت کردن چیزی را، بگفت بر خود ثابت کردن چیزیرا. (منتهی الارب) ، کارهیچکاره کردن، بهیچکاره رسیدن. (منتهی الارب). بشی ٔ ردی رسیدن یعنی مصاب شدن به أمر بد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اردلان
تصویر اردلان
(پسرانه)
مرکب از ارد (درستی و راستی و پارسائی) + لان (مزید موخر)، نام طایفه ای از ایلات کرد ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
دهی است از دهستان انگوت بخش گرمی شهرستان اردبیل، واقع در 35 هزارگزی شمال باختری گرمی و25 هزارگزی راه شوسۀ بیله سوار به گرمی، کوهستانی و گرمسیر، آب آن از چشمه، محصول آن غلات و حبوبات است، 16 تن سکنه دارد که به زراعت و گله داری مشغولند، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
مرکب از: ’دوش’ + ’وان’ = بان، دوشبان، سینه بند آهنین که در روز جنگ پوشند، محافظ دوش، شکم بند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
دهی از دهستان بنارویۀ بخش جویم شهرستان لار. سکنۀ آن 1257 تن. آب آن از چاه تأمین می شود. محصول آنجا غلات دیمی. راه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
رود لار نام رودی به شمال شرقی تهران که از کوه مرتفعکلون بسته واقع در شمال ناحیۀ لواسان و رودبار و لورا و شهرستانک جاری است و دارای چشمه های متعدد مانند سفید آب و ملک چشمه و چهل چشمه است و پس از طی درّۀ لار به مازندران میرود، (جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
دهی است از دهستان هرم و کاریان بخش جویم شهرستان لار واقع در 48 هزارگزی جنوب باختری جویم و دامنۀ شمالی کوه یاسین. جلگه ای است گرمسیر و دارای 367 تن سکنه. از چاه مشروب میشود. محصول عمده اش غلات و کنجد و شغل اهالی زراعت، قالی بافی و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
گلزار. لاله زار. (بهار عجم) (آنندراج) :
پریخانه هر گوشه، از روی خوش
ارم زار هر سو ز گیسوی خوش.
طغرا.
و این کلمه و شاهد آن هر دو بی معنی و معمول عامیان هند است، سوختن، سوزاندن ریگ و زمین پای را. (منتهی الأرب). بسوزانیدن ریگ گرم مردم را. (تاج المصادر بیهقی). پس اذیت رسانیدن. سوزانیدن ریگ گرم. (زوزنی) ، سوزانیدن خشم و مصیبت مردم را. (از زوزنی). سوزانیدن اندوه و درد و غضب کسی را. (شمس اللغات) (منتخب اللغات) ، سخت شدن گرما بر...: ارمض الحرّ القوم، سخت شد گرما بر ایشان پس ایذا رسانید آنها را. (منتهی الأرب) ، چرانیدن گوسفندان را در زمین تفسیده: ارمض الغنم، سوختن از ریگ گرم. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ)
اردغلاس. ناحیه ایست در کنت نشین دون، در ایرلند واقع در ساحل دریای ایرلند بشش میلی جنوب شرقی دون، سکنۀآن 16600 تن است و آن بر زمینی مرتفع بین دو بیشه واقع است و تجارت آن مهم و محطّ سفاین صید ماهی است وگاه باشد که قریب 400 کشتی از انگلستان و ایرلند بطلب صید آنجا آیند. رجوع بضمیمۀ معجم البلدان شود، نام شهریست. (ربنجنی). شهریست بشام. (منتهی الارب). گویند قبر حضرت یعقوب و چاه یوسف در آنجاست و آورده اند که مسکن حضرت یعقوب بر دوازده فرسنگی اردن بوده. (برهان قاطع) (جهانگیری). نام کوره ایست واهل سیر گویند که: اردفن (؟) و فلسطین دو پسر سام بن ارم بن سام بن نوح علیه السلام است و کوره ایست وسیع و غور و طبریه و صور و عکا و بلاد دیگر بین آنها جزو این کوره است. اردن دارای کوره هایی است از آن جمله کورۀ طبریه و کورۀ عکا و جز آن. و ذکر اردن در کتب فتوح بسیار آید. گویند شرحبیل بن حسنه اردن را در حصار گرفت و پس از روزی چند اهل آنرا بجان و مال و کنائس (مگر آنچه را که متروک نهند و جلای وطن کنند) امان دادو مسجدی مسلمانان را مقرر کرد و اردن را بجز طبریه فتح کرد سپس اهل آن در خلافت عمر نقض عهد کردند و گروهی از روم و جز آنان بدیشان پیوستند پس ابوعبیده عمرو بن العاصی را با چهار هزار تن بدانجا فرستاد و او جمیع شهرهای اردن و حصن ها را بدون جنگ با شرایطی نظیرمعادۀ شرحبیل تصرف کرد از آن جمله بیسان و افیق و جرش و بیت رأس و قدس و جولان و عکا و صور و صفوریه بود و بر سواد اردن و همه اراضی آن غالب آمد تا آنگاه که بسواحل روم رسید سپاه رومیان بسیار شد، وی به ابوعبیده نامه نوشت و از او استمداد جست. ابوعبیده یزید بن ابی سفیان را بسوی او فرستاد و در مقدمه، معاویه برادر خود را گسیل داشت پس یزید و عمر سواحل روم را فتح کردند پس ابوعبیده به عمر نامه نوشت و ویرا ازفتح اردن بیاگاهانید و معاویه را درین ناحیه اثری جمیل است و پیوسته مرکز صناعت اردن در عکا بود تا هشام بن عبدالملک آنرا بصور نقل کرد و حال تا دیری از خلافت بنی عباس بدین منوال باقی بود. متنبی در مدح بدربن عمار والی ثغور اردن و ساحل از قبل ابی بکر محمد بن رائق گوید:
تهنی بصور ام نهنئها بکا
و قل ّالذی صور وانت له لکا
و ماصغرالاردن والساحل الذی
حبیت به الا الی جنب قدرکا
تحاسدت البلدان حتی لو انها
نفوس لسار الشرق والغرب نحوکا
و اصبح مصرلاتکون أمیره
ولو أنه ذومقله و فم بکا.
و جماعتی از علماء به اردن منسوبند. (از معجم البلدان). سمعانی گوید اکنون در دست فرنگیان است. (انساب سمعانی). ناحیتی است بشام خرم و آبادان و با نعمت بسیار و طبریه قصبه اردن است. (حدود العالم). و رجوع بعیون الانباء ابن ابی اصیبعه ج 1ص 73 و تاریخ الحکماء قفطی ص 72 و 324 و عقدالفرید ابن عبد ربه چ محمد سعیدالعریان ج 2 ص 49 و ج 5 ص 156 و158 و ج 7 ص 284 و مجمل التواریخ و القصص ص 175 و 272 و التفهیم ص 248 و تاریخ بیهقی چ ادیب ص 188 و حبط ج 1 ص 41، 161، 167، 243، 246، 260 و حدائق السحر ص 92 و ایران باستان ص 403 و حلل السندسیه ج 1ص 40 وقاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
نواحی اطراف رود ارس
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موضعی است در جنوب ایروان
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ)
رجوع به اردگلاس شود، آذریون. (تحفۀ حکیم مؤمن) (اختیارات بدیعی). و آن نوعی است از اقحوان. (برهان قاطع) (آنندراج). گل آذرگون. (شمس اللغات)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از روستاهای لاریجان (بالا لاریجان) است. (مازندران و استرآباد رابینو ترجمه فارسی ص 154)
لغت نامه دهخدا
این گیاه را بنامهای جلبهنگ جبلهنگ و جبر آهنگ نیز یاد کرده اند. ابن بیطار آنرا همان) سمسم بری (میداند که بفارسی اسپرک سفید (اسپرگ) گویند و نیز تربد زرد (تربد) نامیده میشود. توضیح: نام جلبهنگ و زرد خار در کتب مختلف بگیاهان دیگر هم داده شده. در بعض کتب آنرا مرادف با جوزالقی و برخی هم آنرا مرادف با کنگر دانسته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارد ور
تصویر ارد ور
آنچه پیش از غذای عمده و اصلی خورند پیشپاره فیشفارج
فرهنگ لغت هوشیار
نامادری، زن بابا
فرهنگ گویش مازندرانی
زرد زار
فرهنگ گویش مازندرانی
لاوک خمیرگیری، لگن خمیر
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان لاله آباد بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
عرعرخر بانگ خر
فرهنگ گویش مازندرانی